عربی

با توجه به درخواست دوستان درمورد مبحث عربی سعی داشتم تا قواعد عربی رو به شکلی زیبا آموزش دهم بنا بر این تصمیم به ارایه نسخه ی PDF آن گرفتم تا راحت به خواندن آن بپردازید
 آموزش قواعد عربی اول دبیرستان
 
 مشاهده فایلPDF

(برای دانلود فایل پس از بارگذاری صفحه روی گزینه ی File در قسمت بالای چپ صفحه کلیک کنید و سپس رو گزینه ی Download کلیک کنید)
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

آموزش قواعد عربی دوم دبیرستان

(برای دانلود فایل پس از بارگذاری صفحه روی گزینه ی File در قسمت بالای چپ صفحه کلیک کنید و سپس رو گزینه ی Download کلیک کنید)

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
آموزش قواعد عربی سوم دبیرستان

مشاهده فایل PDF 


(برای دانلود فایل پس از بارگذاری صفحه روی گزینه ی File در قسمت بالای چپ صفحه کلیک کنید و سپس رو گزینه ی Download کلیک کنید)
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

در اینجا قصد دارم ترجمه ی دروس عربی ۱.۲.۳ رو براتون بذارم!


ترجمه دروس عربی ۱

الدّرس الأوّل
﴿...هَبْ لـﻰ حُكْماً وَ ألْحِقْنـﻰ بِالصَّالِحينَ
ياربِّ
قَوِّ عَلَي خدمتِكَ جَوارِحـﻰ! و شْدُدْعلي العَزيمةِ جَوانِحـﻰ!

فإليكَ يا ربِّ نَصَبْتُ وَجهـﻰ.
و إليكَ يا ربِّ مَدَدْتُ يَدﻯ.
يا سابغَ النِّعَمِ يا دافِعَ النِّقَمِ!
صَلِّ علي مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ و فْعَلْ بـﻰ ما أنْتَ أهْلُه.
پروردگارا ، اعضاي بيروني بدن مرا براي خدمت به خودت قوي كن واعضاي دروني بدن مرا براي برخورداري از عزمي راسخ ،استوار بدار (ياري كن) .
پرودگارا چهره ام را به سوي تو قرار دادم و اي پروردگار ، دستم را به سوي تو دراز كرده ام .

اي كسي كه فراخيِ نعمت را به كمال داده است و اي بر طرف كننده ي بلا ها . بر محمّد و خاندان محمّد درود بفرست و براي من آنچه را كه تو شايسته آن هستي انجام بده .



الدرسُ الثّانـى
إلهـﻰ ...! قد أسْلَمتُ مُنْذُ مدّةٍ و لكنْ ... ما شاهَدْتُ حَبيبـﻰ...! كَلَّمْتُ والِدَتـﻰ فـﻰ هذا الْموضوعِ... هـﻰ لاتَسْمَحُ...عجوزٌ... محتاجهٌ إلي الرِّعايةِ.
ولكن...
ماذا أفْعَلُ؟! أتُساعِدُنـﻰ؟!
ذاتَ ليلةٍ
أمّاه! لقد نَفِدَصَبْرﻯ! أنا مشتاقٌ لِزيارةِ الرَّسولِ (ص).
كيف أصْبِرُ علي فِراقِكَ؟! ...لا...لا... أنا عجوزٌ... لا أقْدِرُ...!
لكن سأرْجِعُ قبلَ غروبِ الشَّمْسِ... أعاهِدُكِ!
أمّا...! لابأسَ... حَسَناً...! أنا بانْتِظاركَ قَبْلَ غروبِ الشَّمْسِ.
حتماً... حتماً... شُكراً جزيلاً يا أمّاه!
خدايا مدتي است كه مسلمان شده ام ولي دوستم را نديده ام با مادرم در اين باره صحبت كردم او اجازه نمي دهد و پير است نيازمند پرستاري و مراقبت است .
ولي ...
چه كنم ؟ آيا مرا كمك مي كني ؟!
شبي
مادر جان صبرم تمام شده ! من مشتاق ديدار پيامبر (ص) هستم.
چگونه بر دوري تو صبر كنم! ... نه ... نه ... من پير هستم ... نمي توانم ... !
ولي قبل از غروب خورشيد باز خواهم گشت به تو قول مي دهم!
ولي ... عيبي ندارد ... بسيار خوب . من قبل از غروب خورشيد منتظرت هستم .
حتماً ... حتماً ... خيلي متشكرم اي مادر!
فـﻰ الطَّريقِ
كيف أشْكُرُ هذه النِّعمةَ؟!
بعد ساعاتٍ أنا فـﻰ خدمةِ حَبيبـﻰ!
أ يُمْكنُ...؟ يا أوَيسُ! هَلْ تُصَدِّقُ؟
فَقَرُبَ "أويسٌ" مِنْ مدينةِ النَّبـﻰِّ (ص)...
يا لَلسَّعادةِ! يا لَلسَّعادةِ!
و فـﻰ الْمدينةِ
سِّيدﻯ! سيِّدﻯ! أين بَيْتُ النَّبـﻰِّ (ص)؟! أين...
هُناكَ, هناكَ...
آه... وَصَلْتُ... نِهايةُ الفِراقِ...!
طَرَقَ بابَ الْبَيْتِ.
عفواً, حبيبـﻰ! ...أطْلُبُ زيارةَ حَبيبـﻰ رَسولِ اللّهِ (ص).
در راه
چگونه اين نعمت را شكر كنم؟!
بعد از چند ساعت من در خدمت دوستم هستم!
آيا ممكن است ...؟ اي اويس ! آيا باور مي كني؟
اويس به شهر پيامبر(ص) نزديك شد. چه سعادتي ! چه سعادتي!
و در شهر
آقا!آقا ... خانه پيامبر(ص) كجاست ؟ كجاست ...
آنجا ،آنجا
آه ... رسيدم .... پايان جدايي ... !
به در خانه زد .
ببخشيد، دوست من! مي خواهم دوستم رسول خدا(ص) را ديدار كنم.
أهلاً و سهْلاً, تَفَضَّلْ.
لا... لا... أينَ... أينَ؟
هو سافَرَ إلي مكانٍ قَريبٍ,
يَرجِعُ بَعْدَ قليلٍ إنْ شاءَاللّهُ.
قَطَعْتُ هذه الْمسافةَ البعيدةَ لِزيارةِ حَبيبـﻰ.
والِدَتـﻰ؟!
فَجَلَسَ علي الأرضِ قَلِقاً... نَظَرَ إلي السَّماءِ, يُفَتِّشُ عَنْ مَوضِعِ الشَّمسِ...
اَلْوفاءُ بالعَهْدِ؟!
نَهَضَ أويسٌ مِنْ مكانِه حزيناً و قالَ لِلصَّحابـﻰِّ:
لا أقْدِرُ أكثَرَ مِنْ هذا ! والِدَتـﻰ بانتظارﻯ... بلِّغْ سَلامـﻰ إلي حَبيبـﻰ.
و تَرَكَ الْمدينةَ.
خوش آمديد.
نه ... نه ... كجاست ... كجاست؟
او به جايي نزديك سفر كرده است ،
انشاءالله بعد از مدت كمي برمي گردد.
اين مسافت دور را براي ديدار دوستم پيمودم.
مادرم؟!
با ناراحتي بر روي زمين نشست ... به آسمان نگاه كرد به دنبال جاي خورشيد
مي گشت ...
وفاي به عهد؟!
اويس با ناراحتي از جايش بر خاست وبه يارپيامبر گفت: بيشتر از اين نمي توانم! مادرم منتظرم است
... سلامم را به دوستم برسان وشهر را ترك كرد .
رَجَعَ النَّبـﻰُّ (ص) مِنْ سَفَرِه...
إنِّـﻰ لَأجِدُ نَفَسَ الرَّحمانِ مِن جانبِ الْيَمَنِ!
تَفوحُ رائِحةُ الْجَنَّةِ مِن قِبَلِ "قَرَن"!
وَ بَعْدَ سِنينَ ... جاهَدَ أوَيْسٌ فـﻰ معركةِ صِفِّينَ و هو يُدافِعُ عن حبيبِ حَبيبه, فَوَقَعَ عَلَي الأرضِ شهيداً. هَنيئاً لكَ الشَّهادةُ يا أويسُ!
پيامبر (ص) از سفرش بازگشت ...
به راستي كه من نفس خداي رحمان را از جانب يمن مي يابم ! بوي بهشت از سمت "قرن" پخش مي شود!
وبعد از سالها ... اويس در حالي كه از محبوب محبوبش دفاع مي كرد در جنگ صفّين جهاد كرد پس شهيد بر روي زمين افتاد. شهادت بر تو گوارا باد اي اويس .

الدّرس الثالث
التِّلميذُ المِثالـﻰّ
رَخيصٌ ... رخيصٌ...!
ألْبِسةٌ جميلةٌ... أحْذِيةٌ أنيقةٌ ...! كُلُّ شـﻰءٍ رَخيصٌ... أسرِعوا... أسرِعوا!
هذا جميلٌ جدّاً... ثَمَنُهُ باهِظٌ!
اِنْتَخِبْ يا وَلَدﻯ! لاتُفَكِّرْ فـﻰ الثَّمَنِ!
أمّاه! لِماذا يَشْتَغِلُ هذا التِّلميذُ بِبَيْعِ الصُّحُفِ؟
أليس لَهُ درسٌ ؟!
بَلَـي... ولكن هؤلاءِ يَهْرُبونَ من قِراءةِ الدّروس. هم يَتَكاسَلونَ ... حتماً... لاشكَّ.
ولكِن...!
مالَكَ تَتَأمَّلُ...؟! اَلشَّمسُ مُحْرِقَةٌ...غَداً حَفْلَةٌ...!
دانش آموز نمونه
ارزان است ... ارزان است ... !
لباس هاي زيبا ... كفش هاي شيك ... ! همه چيز ارزان است ... بشتابيد... بشتابيد .
اين بسيار زيباست ... بهاي (قيمت) آن گران است!
اي پسرم انتخاب كن . به بها (قيمت)فكر نكن .
مادر ! چرا اين دانش آموز مشغول روزنامه فروشي است؟
آيا درس ندارد؟!
بله ولي اينان از خواندن درسها فرار مي كنند. آنان تنبلي مي كنند ... حتماً ... هيچ شكّي نيست.
ولي تو را چه مي شود كه درنگ مي كني(مي انديشي) ... ؟!
خورشيد سوزان است ... فردا جشن است .
فـﻰ البيت
أمّاه! تَنْعَقِدُ حَفْلَةٌ فـﻰ الْمدرَسةِ.
شـﻰءٌ جميلٌ! بِأﻯِّ مناسَبةٍ؟
لِتَعيينِ التِّلميذِ المثالـﻰِّ!
مَنْ هو؟
لا أدرﻯ ... حتماً ذلك الوَلَد . لا أدرﻯ . لا أدرﻯ.
علي أﻯِّ حالٍ... هل نذهبُ معاً يا أمّاه؟
يا بُنَـﻰَّ! أنتَ تَعْلَمُ أنَّ غَداً مَوْعِدَ تَسليمِ السَّجّادةِ لِصاحبِها... لا أقْدِرُ, آسِفَةٌ.
لا بَأسَ!
اِستَيْقَظَ قَبْلَ طلوعِ الْفَجْرِ و تَوَضَّأ و بَعْد َالصَّلاةِ, هيَّأ نَفْسَهُ لِلذَّهابِ... فَذَهَبَ وَحْدَه.
مادر!جشني در مدرسه بر گزار مي شود.
چيز زيبايي است ! به چه مناسبتي؟
براي تعيين دانش آموز نمونه.
او كيست؟
نمي دانم ... حتماً آن پسر . نمي دانم . نمي دانم .
به هر حال ... آيا با هم مي رويم اي مادر؟
اي پسركم! تو مي داني كه فردا وقت تحويل قاليچه به صاحبش است. نمي توانم، متأسفم .
عيبي ندارد.
قبل از طلوع صبح بيدار شد و وضو گرفت و بعد از نماز ، خودش را براي رفتن آماده كرد ... پس به تنهايي رفت .
فـﻰ الْمدرسةِ
مَرْحَباً... مَرْحَباً... تَفَضَّلوا... تَفَضَّلوا!
شُكراً جَزيلاً.
...و بعْدَ دقائقَ بَدَأت الْمَراسيمُ و بعدَ إجراءِ مَسْرَحيّهٍ و أنشودَةٍ...
نَحنُ اجْتَمَعْنا هُنا لِتَكْريمِ تلميذٍ مِثالـﻰّ... هو أسوةٌ لِلْجَميعِ...فـﻰ الأخلاقِ ...فـﻰ الدَّرسِ... والعَمَل. هذا هو "سعيدٌ".
إلهـﻰ! ماذا أشاهِدُ؟ هو ذلك البائِعُ!
بُنَـﻰَّ... بُنَـﻰَّ... لَقَد اشْتَبَهْتُ...لا... لا... هوالنّاجِحُ...!
فـﻰ الْحقيقةِ نحن نَتكاسَلُ.
أقْبَلَ سعيدٌ و اسْتَقْبَلَهُ الْمديرُ بِحَفاوَةٍ و بعدَ مصافَحَتِهِ علَّقَ علي عُنُقِهِ وِسامَ الْاِجتهادِ و النَّشاطِ. و مَنَحَهُ جائِزةً.
در مدرسه :
خوش آمديد ... خوش آمديد ... بفرماييد ... بفرماييد ...
خيلي متشكّرم
و بعد از چند دقيقه مراسم شروع شد و بعد از اجراي نمايشنامه اي و سرودي ...
ما اينجا براي بزرگداشت دانش آموز ي نمونه جمع شده ايم ... او براي همه الگوست ... در اخلاق ... در درس ... وكار. اين وي است "سعيد" .
خدايا ! چه مي بينم ؟ او همان فروشنده است .
پسركم ... پسركم ... اشتباه كرده ام ... نه ... نه .... او موفّق است .
در حقيقت ما تنبلي و سستي مي كنيم .
سعيد جلو آمد و مدير به گرمي از او استقبال كرد و بعد از دست دادن با او مدال تلاش و فعّالّيت را به گردن او آويخت و جايزه اي به او بخشيد.


الدَّرسُ الرّابعُ
اَلعِبرةُ
أيُّها النّاسُ مَوكِبُ صاحبِ الْجَلالةِ "قارونَ" الْمُعَظَّمِ فـﻰ الطَّريقِ...اِبْتَعِدوا ! اِبْتَعِدوا !
اَللّهُمَّ خَلِّصْنا مِن شرِّ هذا الطَّاغوتِ!
إنَّه شَرُّ مَخْلوقٍ!
اُنْظُرْ... لَقَدْ خَرَجَ قارونُ فـﻰ زينَتِهِ!
يا لَيْتَ لَنا ثروةَ قارونَ...!
أخـﻰ! ما الفائدةُ فـﻰ ثَروةٍ وَراءَها لعنةُ النَّاسِ؟! إنّه كافِرٌ بِنعْمةِ اللّهِ.
علينا الذَّهابُ إلَي قارونَ!
هَلْ يَقْبَلُ النَّصيحةَ؟!
لا... لا... معلومٌ... هو رجلٌ مُكَبِّرٌ.
عبرت
اي مردم كاروان اعلاحضرت قارون بزرگ در راه است. دور شويد. دور شويد.
خدايا ما را از شرّ اين طاغوت خلاص كن .
به راستي او بدترين آفريده است .
نگاه كن ... قارون با شكوه خارج شد.
اي كاش ثروت قارون از آنِ ما بود ... !
برادر من! فايده ثروتي كه پشت آن لعنت مردم است چيست؟ او نسبت به نعمت خدا كافر است.
برما لازم است به سوي قارون برويم.
آيا نصيحت قبول مي كند؟
نه ... نه ... معلوم است ... او مرد خود بزرگ بيني است .
علينا أداءُ الْواجبِ... نَحْنُ مُبَشِّروُن و مُنْذِروُنَ... .
فـﻰ قصر قارون :
ماذا تَطْلُبونَ؟
اَلْأمرَ بالْمعروفِ و النَّهْـﻰَ عن الْمُنْكَرِ.
يا قارونُ...
يا قارونُ! أحْسِنْ إلي الْفُقراءِ و الْمَساكينِ و الْمظلومينَ!
أنتُمُ الْمؤمِنون بِدينِ موسي...!
أيُّها الْحارِسُ!
اِدْفَعْ لَهُم ديناراً مِنَ الذَّهَبِ... هم فقراءُ...
لا... لا... لا نَطْلُبُ الْمالَ.
﴿ والَّذينَ يَكْنِزونَ الذَّهَبَ والْفِضَّةَ و لا يُنْفِقونَها فـﻰ سبيلِ اللّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أليمٍ.
برما لازم است كار واجب را به جا بياوريم ما مژده دهنده و بيم دهنده هستم .
در قصر قارون :
چه مي خواهيد ؟
امر به معروف و نهي از منكر را(دستور دادن به كار نيك و باز داشتن از كار زشت)
اي قارون
اي قارون به فقيران و بيچارگان و ستمديدگان نيكي كن .
شما مـﺆمن به دين موسي هستيد ...!
اي نگهبان !
ديناري از طلا (يك دينار طلا) به آنان بپرداز ... آنان فقيرند ...
نه ... نه ... پول نمي خواهيم.
وكساني كه طلا و نقره جمع مي كنند و آن را در راه خدا انفاق نمي كنند آنان را به عذاب دردناكي بشارت بده .
ماهذه الكلماتُ؟!
اُخرُجوا... اُتْرُكوا قَصْرﻯ.
أنتم مُفْسِدُونَ!
إنَّكَ سَتُشاهِدُ جزاءَ عَمَلِكَ.
بَعْدَ أشْهُرٍ:
سَمِعْتُ أنَّ موسي (ع) دَعا قارونَ إلي طريقِ الْحَقِّ.
نعم... ولكن... هو كافرٌ بِدينِ الْمُرْسَلينَ!
اَلْفِرارَ... اَلْفِرارَ...!
هذه عاقبةُ الْمُكَذِّبينَ!!
ماذا حَدَثَ؟
أنْزَلَ اللّهُ علي قارونَ الْعذابَ... العذابَ...
اَلنَّجْدَةَ... اَلنَّجْدَةَ!
اين حرفها چيست؟
خارج شويد ... قصرم را ترك كنيد ...
شما فساد كننده هستيد .
به راستي كه تو سزاي كارت را مشاهده خواهي كرد .
چند ماه بعد:
شنيده ام كه موسي (ع) قارون را به راه حق دعوت كرده است .
آري ... ولي ... او به دين پيامبران كافر است .
فرار ... فرار ...
اين عاقبت تكذيب كنندگان است .
چه اتفاقي افتاده است؟
خدا بر قارون عذاب نازل كرده ... عذاب ...
كمك ... كمك!
سَأنْفِقُ أموالـﻰ...!
سَأساعِدُ الْفُقراءَ...!
﴿ لاتَ حينَ مَناصٍ
و هكَذا ابْتَلَعَتْهُ الأرضُ و ذَهَبَت الزِّينةُ و الْمَوكِبُ و القُصورُ ! و أصْبَحَ قارونُ عِبرةً لِلْأجْيالِ.
اموالم رابه زودي انفاق خواهم كرد ...
به زودي به فقيران كمك خواهم كرد ...
هنگام گريز نيست.
و اين چنين ، زمين او را بلعيد و زينت و كاروان و قصرها از بين رفت و قارون عبرتي براي نسلها شد .


الدَّرسُ الخامِسُ
مَشاهِدُ مِنَ الحياةِ البَسيطةِ
سوقُ الْبزّازينَ:
ذهب الإمامُ علـﻰٌّ "عليه السَّلامُ" مع خادِمِهِ الشّابِّ إلَي السُّوقِ.
ألْبِسَةٌ... ألْبِسَةٌ...! مِنْ أحْسَنِ الأنواعِ...!
هل عندَكَ قَميصٌ لـﻰ و قَميصٌ لِخادمـﻰ؟
نَعَمْ... نعم... يا أميرَالْمؤمنينَ! تَفَضَّلْ. أنَا فـﻰ خِدْمتِكَ...
لَمَّا عَلِمَ أميرُ المؤمنينَ بأنَّ البائعَ قَدْعَرَفَهُ, تَرَكَ الْمكانَ وَ ذَهَبَ إلي دُكّانٍ آخَرَ.
أطْلُبُ ثَوباً لـﻰ و ثَوباً لِخادمـﻰ.
تَفَضَّلْ... تَفَضَّلْ... أنا فـﻰ خدمتِكَ.
اِنْتَخَبَ الإمامُ قميصاً بِثَلاثةِ دَراهِمَ و قميصاً أرْخَصَ.
صحنه هايي از زندگي ساده
بازار پارچه فروشان :
امام علي "سلام بر او باد" همراه خدمتگزار جوانش به سوي بازار رفت .
لباسها ... لباسها ... از بهترين انواع ...
آيا پيراهني براي خودم و پيراهني براي خدمتگزارم داري؟
بله ... بله ... اي امير مـﺆمنان . بفرما . من در خدمت تو هستم ...
وقتي امير مـﺆمنان دانست كه فروشنده او را شناخته است ،آنجا را ترك كرد وبه دكّان ديگري رفت .
جامه اي برا ي خودم و جامه اي براي خدمتگزارم مي خواهم.
بفرما ... بفرما ... من در خدمت تو هستم؟
امام پيراهني به سه درهم و پيراهني ارزان تر انتخاب كرد .
هذا لَكَ! والأرْخَصُ لـﻰ.
لا... لا... أنْتَ أولَي به... أنتَ أميرُالمؤمنينَ...!
لا... أنتَ شابٌّ ولكَ رَغَباتُ الشَّبابِ.
بعدَ مُدَّةٍ حَضَرَ الإمامُ "عليه السَّلامُ" لإقامَةِ صلاةِ الْجُمُعةِ.
فـﻰ أثْناءِ الْخطبةِ:
يا والِدﻯ! اُنْظُرْ...! اُنْظُرْ...! أميرُالمؤمنينَ يَشْعُرُ بِالْحَرِّ الشَّديدِ, هو يَترَوَّحُ بِكُمِّهِ!
لا... لا... يا وَلَدﻯ! هو لا يَتَرَوَّحُ... بَلْ يُجَفِّفُ قميصَهُ. هو غَسَلَهُ قبلَ حُضورِهِ لِلصَّلاةِ.
عجيبٌ...! عجيبٌ...! ألَيْسَ لَهُ قميصٌ آخَرُ؟!
لا تَعْجَبْ! سأذْكُرُ لكَ قِصَّةً بعدَ الْمغربِ.
اين از آنِ تو و ارزان تر از آنِ من .
نه ... نه ... تو به آن سزاوارتري ... تو امير مـﺆمناني ... !
نه ... تو جوان هستي و تمايلات جوانان را داري .
بعد از مدّتي امام "بر او سلام باد" براي بر پا كردن نماز جمعه حاضر شد.
در هنگام خطبه :
اي پدرم! نگاه ... نگاه كن ... ! امير مـﺆمنان احساس گرماي شديد مي كند او خودش را با آستينش باد مي زند.
نه ... نه ... اي پسرم! او خودش را باد نمي زند ... بلكه پيراهنش را خشك مي كند. او آن را قبل از حضورش براي نماز شسته است.
عجيب است ... ! عجيب است ... ! آيا پيراهن ديگري ندارد؟!
تعجّب نكن! داستاني را بعد از مغرب برايت توضيح خواهم داد.
بَعْدَ صَلاةِ الْمَغربِ صَوَّرَ الوالدُ المشهدَ التَّالـﻰَ لَهُ.
فـﻰ يَوْمٍ مِن الْأيّامِ:
أحَدُ الصَّحابةِ: رسولُ اللّهِ حَزينٌ... هو... ماذا نَعْمَلُ؟
سلمان : أنا أعْرِفُ ماذا أعْمَلُ؟! هو يَفْرَحُ بِزيارةِ بِنْتِهِ فاطمةَ.
فَذَهَبَ سلمانُ إلي بيتِ فاطمةَ(س) و أخْبَرَها.
فـﻰ الطَّريقِ:
لَمّاشاهَدَ سلمانُ ألْبِسَةَ فاطمةَ (س),بَدَأ بالْبُكاءِ...
واحُزْناه! إنَّ بَناتِ قيصرَ و كِسْرَي لَفـﻰ السُّنْدُسِ والْحريرِ و لباسُ ابْنةِ محمّدٍ هكذا!!
بعد دقائقَ ، عند النّبـﻰِّ (ص)
فاطمةُ (س): يا رسولَ الله! إنَّ سلمانَ تَعجَّبَ مِن ألْبِسَتـﻰ...
رسولُ اللهِ (ص) : يا سلمانُ! إنَّ ابْنَتـﻰ لَفـﻰ "الْخَيْلِ السَّوابِق".
بعد از نماز مغرب، پدر صحنه پيش آمده را برايش ترسيم كرد .
در روزي از روزها:
يكي از ياران : رسول خدا غمگين است ... او ... چه كنيم؟
سلمان: من مي دانم چه كنم ؟! او از ديدار دخترش فاطمه شاد مي شود. پس سلمان به خانه فاطمه (س) رفت و به او خبر داد.
در راه :
وقتي سلمان لباسهاي فاطمه (س) را ديد; شروع به گريه كرد ...
چه اندوهي! دختران سزار وخسرو در پارچه هاي ابريشم و حريرند و لباس دختر محمّد اين چنين است.
بعد از چند دقيقه نزد پيامبر(ص)
فاطمه(س): اي رسول خدا سلمان از لباسهايم تعجّب كرد ...
رسول خدا(ص):اي سلمان! به راستي كه دخترم در"گروه پيشتازان" است .

اَلدَّرسُ السَّادِسُ
اَلتَّجربةُ
اَلأمّ_ إلَهـﻰ!... بُنَيَّتـﻰ! ماذا أفْعَلُ؟
هـﻰ مريضةٌ بِشدَّةٍ... إلـي أينَ أراجِعُ؟
اَلأخت - لافائدةَ... لافائدةَ...
يا أخْتـﻰ! لاتَجْزَعـﻰ لا...
لماذا؟! لاأقْدِرُ..., بُنَيَّتـﻰ مريضةٌ.
هذا الْمَرَضُ شائِعٌ فـﻰ هذه الْمدينةِ... لاحيلةَ...!!
فـﻰ الْمدينةِ:
مُصيبةٌ عظيمةٌ! لماذا لايَقْدِرُ الأطِبّاءُ مُعالَجةَ هؤلاءِ الْمَرْضَي؟
عددُ الْمَرضَي كثيرٌ... و لَيْسَ فـﻰ الْمدينةِ مُسْتَشْفيً مناسِبٌ.
تجربه
مادر: خداي من! ... دخترم! چه كنم؟
او به شدّت مريض است ... به كجا مراجعه كنم؟
خواهر_ هيچ فايدهاي ندارد ... هيچ فايده اي ندارد ...
اي خواهرم! بي تابي نكن نه ...
چرا ، نمي توانم . دختر عزيزم بيمار است .
اين بيماري در اين شهر شيوع دارد . . . هيچ چاره اي نيست . . .
در شهر:
مصيبتي بزرگ! چرا پزشكان نمي توانند اين بيماران را معالجه كنند؟
تعداد بيماران بسيار است ... و بيمارستان مناسبي در شهر نيست.
اَلْمجلسُ الاِسْتِشارﻯّ:
أيُّها الوزيرُ! ماذَا عندَكَ مِن الأخْبارِ؟
أخبارٌ مؤْسِفةٌ... وَقَعَ النّاسُ فـﻰ مُصيبةٍ عظيمةٍ. اَلأمراضُ شائِعةٌ.
لماذا لاتَبْحَثونَ عن حَلٍّ لِهذه الْمُشكلةِ؟
نَطْلُبُ علماءَ الْبِلادِ لِلْبَحْثِ حَوْلَ هذا الأمْرِ.
طيِّبٌ, طيّبٌ.
أحْسَنْتَ! هناكَ عالِمٌ مشهورٌ فـﻰ مدينةِ الرّﻯِّ, هو طبيبٌ حاذِقٌ.
قَصْدُكَ محمّدُ بنُ زكريّا الرّازﻯُّ مُكْتَشِفُ الْكُحولِ؟!
جيّدٌ, جَيِّدٌ ! اُطْلُبوُه بِإِعْزازٍ و إِكْرامٍ.
مجلس مشورتي:
اي وزير ! اخبار چه داري؟
اخبار تأسّف بار ... مردم در مصيبت بزرگي افتاده اند. بيماري ها شايع شده است.
چرا راهي براي حلّ اين بيماري جست وجو نمي كنيد؟
دانشمندان كشور را براي جست و جو پيرامون اين امر دعوت مي كنيم.(مي خواهيم)
خوب است ، خوب است .
آفرين! دانشمند مشهوري در شهر ري وجود دارد. او پزشك ماهري است .
منظور تو محمّد بن زكريّاي رازي كاشف الكل است؟!
خوب است، خوب است! او را با شكوه و احترام دعوت كنيد.(بخواهيد)
عِنْدَ الرّازﻯّ :
أيُّها العالمُ الْجَليلُ! مَدينَتُنا فـﻰ مُشكلةٍ عظيمةٍ... اَلأمراضُ شائعةٌ و ليسَ لَنا مستشفي مناسِبٌ.
لِماذا لا تُبادِرونَ بِبِناءِ الْمُسْتَشفَي؟
مشكلتُنا الْحصولُ علي مكانٍ مناسِبٍ لِلْمُسْتَشْفَي!
اِختلافٌ كثيرٌ بينَ الأطبّاءِ حولَ تَعيين المكانِ المناسبِ.
طيِّبٌ, طيِّبٌ ! أنا أفَكِّرُ فـﻰ هذا الأمرِ.
إلي مَتَي؟
إلي آخِرالاُسبوعِ!
فـﻰ الْبيتِ:
اَللّهُمَّ! انتَ الْقادِرُ علي طَلِبَتـﻰ و تَعْلُمُ حاجَتـﻰ.
اَللّهُمَّ! اِجْعَلْ فـﻰ قلبـﻰ نوراً و فهْماً و عِلْماً.
إلَهـﻰ! إيّاكَ نَعْبُدُ و إيّاكَ نَسْتعينُ.
و بَعْدَ أيّامٍ، ها... وَجَدْتُ...!
اِذْبَحوا خَروفاً و قَسِّموا لَحْمَهُ إلَي خَمْسةِ أقسامٍ.
و ماذا نَفْعَلُ نحنُ بِهذه الأقسامِ؟
نزد رازي :
اي دانشمند شكوهمند! شهر ما در مشكل بزرگي قرار دارد ... بيماريها شايع است وبيمارستان مناسبي نداريم.
چرا اقدام به ساختن بيمارستان نمي كنيد؟
مشكل ما به دست آوردن جاي مناسبي براي بيمارستان است.
اختلاف بسياري ميان پزشكان در مورد تعيين جاي مناسب وجود دارد .
بسيارخوب ،بسيار خوب من در مورد اين امر فكر مي كنم.
تا كي؟
تا آخر هفته!
در خانه :
خدايا در قلبم نور و فهم و علم قرار بده.
خدايا! فقط تو را عبادت مي كنيم و فقط از تو ياري مي جوييم .
وبعد از چند روز ، هان ... يافتم ...
گوسفندي را ذبح كنيد وگوشتش را به پنج قسمت تقسيم كنيد.
وبا اين قسمت ها چه كار كنيم؟
أنْتُمْ عَلِّقوا كلَّ قِسْمٍ فـﻰ ناحيةٍ مِن الْمدينةِ و أنا سَأخْبِرُكُم بالنَّتيجةِ.
وَ بَعْدَ أيّامٍ عَيَّنَ الرّازﻯُّ أحْسَنَ مكانٍ لِبِناءِ الْمُسْتَشْفَي.
في الْمجلسِ الاِستشارﻯّ:
أيُّها العالمُ الْجليلُ! أخْبِرْنا عن سِرِّ تعليقِ اللَّحمِ!
ذهبتُ كُلَّ يومٍ إلي نَواحـﻰ الْمدينةِ و شاهَدْتُ التَّغييراتِ الْحاصِلةَ لِقِطَعِ اللَّحْمِ. وَ وصَلْتُ إلي هذه النّتيجةِ أنَّ كلَّ ناحيةٍ يَفْسُدُ فيها اللَّحْمُ مُتَأخِّراً أحْسَنُ مكانٍ لِبِناءِ الْمُسْتَشْفَي.
شما هر قسمتي را در ناحيه اي از شهر آويزان كنيد و من به زودي نتيجه را به شما خبر خواهم داد.
وبعد از چند روز رازي بهترين مكان را براي ساختن بيماستان تعيين كرد .
در مجلس مشورتي:
اي دانشمند با شكوه! ما را از راز آويزان كردن گوشت خبر دار كن .
هر روز به نواحي شهر مي رفتم و تغييرات پيش آمده را براي تكّه هاي گوشت مشاهده مي كردم و به اين نتيجه رسيدم كه هر ناحيه اي كه گوشت در آن ديرتر فاسد شود بهترين جا براي ساختن بيمارستان است .

اَلدَّرسُ السّابعُ
اَلهِجرةُ
أحَدٌ, أحَدٌ...!
لا... لا... هُبَل... هُبَل... .
أحَدٌ, أحَدٌ... .
اِضْرِبْها... اِضْرِبْها بِشدَّةٍ!
أحَدٌ, أحَدٌ!
فـﻰ ليلةٍ:
اَلأوضاعُ خَطِرَةٌ... الْمُسْلِمونَ فـﻰ عذابٍ.
قَتَلَ الْكُفّارُ سُمَيَّةَ بَعْدَ التَّعذيبِ.
و زَوجَها ياسِراً كذلك.
و بِلالٌ تحتَ أشدِّ تَعذيبٍ. ...و عمّارٌ...
هجرت
خداي يكتا ، خداي يكتا ... .
نه ... نه ... هبل ... هبل ...
خداي يكتا ، خداي يكتا ... .
او را بزن ... او را به شدّت بزن!
خداي يكتا ، خداي يكتا
در شبي:
اوضاع خطرناك است ... مسلمانان در عذابند .
كافران سميّه را بعد از شكنجه كردن كشتند .
وهمسرش ياسر را نيز همچنين .
وبلال زير شديدترين شكنجه است. ... وعمّار ...
نَحْنُ بِحاجةٍ إلي مَكانٍ أمْنٍ لِنَشْرِ الإسْلامِ.
يا رسولَ اللهِ! اِبْحَثْ عَنْ طَريقٍ لِحَلِّ هذه الْمُشكلةِ.
رَبَّنا إنَّنا فقراءُ لِما تُنزِلُ إلَينا مِنْ خَيرٍ.
فأمَرَ اللهُ الْمُسلمينَ و الْمسلماتِ بالْهجرة.
﴿إنَّ أرْضـﻰ واسِعةٌ, فإيّاﻯَ فاعْبُدونِ
فـﻰ الْحبشةِ حاكمٌ عادلٌ و مُوَحِّدٌ.
رُوْساءُ قريشٍ: أنتم صامِتونَ!... هذا عجيبُ!!
اَلّذينَ هاجَروا إلي الْحبشةِ سَوفَ يَخْلُقونَ لَنا الْمشكلاتِ.
قَسَماً بِاللّاتِ و الْعُزَّي سَنُرْجِعُ مَنْ هاجَرَ و نُعَذِّبُهُ.
ما به جاي امني براي نشر اسلام نيازمنديم.
اي رسول خدا! دنبال راهي براي حلّ اين مشكل بگرد.
پروردگارا ، ما به آنچه از خير بر ما نازل مي كني نيازمنديم.
پس خداوند به مردان و زنان مسلمان دستور داد هجرت كنند .
همانا زمين من وسيع است پس تنها مرا بپرستيد.
در حبشه حكمران دادگر و يكتا پرستي وجود دارد .
رﺋيسان قريش: شما ساكتيد! ... اين عجيب است!
كساني كه به حبشه مهاجرت كرده اند برايمان مشكلات خواهند آفريد.
قسم به لات و عزّي هر كسي را كه مهاجرت كرده است به زودي بر خواهيم گردانيد و او را شكنجه مي كنيم .
نَبْعَثُ رسولاً مع هدايا إلي حاكمِ الحبَشَةِ و نَطْلُبُ مِنْهُم تسليمَ الَّذينَ ذَهبوا إلي هُناكَ.
طيِّبٌ... طيِّبٌ... اَلتَّطميعُ مِن عادتِنا.
عندَ حاكمِ الحبَشَةِ:
سيِّدﻯ! عددٌ مِنْ شَبابِنا خَرجوا مِنْ دينِنا. و ما نَطْلُبُ منكَ هو تَسْليمُهُمْ إلَينا.
اَلمهاجرونَ عنْدَ الحاكمِ.
اَلسَّلام عَليكُمْ!
أهلاً و مَرْحَباً بكُم.
اُنْظُروا... هؤلاءِ لايَسْجُدونَ لِلْحاكِم... إهانةٌ...
دينُنا لا يَسْمَحُ لنا بِالسٌّجودِ إلّا لِلّهِ الّذﻯ خَلَقَنا.
ما هو دينُكُم؟
إنَّ اللهَ بَعَثَ إلينا رسولاً يأمرُنا بالصِّدقِ و أداءِ الأمانةِ و الْوَفاءِ بِالْعَهْدِ وَيَمْنَعُنا عن ارْتكابِ الْمَعاصـﻰ و يأمُرُنا بِإقامةِ الصَّلاةِ و أداءِ الزكاةِ...
قَسَماً بِرَبِّـﻰ, هذا دينُ الْمُوَحِّدينَ...
يا رسولَ قُريشٍ! اِرْجِعْ! اَلّذين دَخَلوا بِلادﻯ فَفـﻰ أمنٍ و راحةٍ.
فرستاده اي را همراه هديه هايي به سوي حاكم حبشه مي فرستيم و از آنان مي خواهيم كساني را كه به آنجا رفته اند به ما تحويل دهند .
خوب است ... خوب است ... به طمع انداختن ، عادت ماست.
نزد حاكم حبشه :
آقاي من! عدّه اي از جوانان ما از دينشان خارج شده اند.
و آنچه را از تو مي خواهيم اين است كه آنان را به ما تحويل دهي.
مهاجران نزد حاكم هستند.
سلام بر شما.
خوش آمديد.
نگاه كنيد ... اينان براي حاكم سجده نمي كنند ... اهانت ...
دين ما به ما اجازه نمي دهد كه جز در برابر خدايي كه ما را آفريده است، سجده كنيم.
دين شما چيست؟
خدا پيامبري را به سوي ما فرستاد كه ما را به راستگويي و اداي امانت و وفاي به عهد فرمان مي دهد و ما را از ارتكاب گناهان منع مي كند و ما را به برپا داشتن نماز و اداي زكات فرمان مي دهد.
قسم به پروردگارم، اين دين يكتا پرستان است ...
اي رسول قريش! برگرد! كساني كه وارد سر زمين من شده اند در امنيّت و آسايش هستند.

اَلدَّرسُ الثَّامِنُ
تَوبةُ الثَّعلَبِ
بَرَزَ الثَّعْلَبُ يَوْماً فـﻰ شِعارِ النَّاصِحينا
فَمَشَي فـﻰ الأرضِ يَنْصَحْ و يَسُبُّ الْماكِرينا
و يَقولُ الْحَمْدُ لِلّـ... ـهِ إلهِ الْعالَمينا
واطْلُبوا الدِّيكَ يُؤَذِّنْ لِصَلاةِ الصُّبْح فينا
فَذَهَبوا إلي الدِّيكَ, فقالَ:
بَلِّغوا الثَّعْلَبَ عَنِّـﻰ عَنْ جُدودﻯ الصَّالِحينا
عَنْ ذَوﻯ التِّيجانِ مِمَّن دخلوا الْبَطْنَ اللَّعينا
إنَّهُم قالوا وَ خَيْرُ الـ قَولِ قَولُ الْعارِفينا
مُخْطِئٌ مَنْ ظَنَّ يوماً أنَّ لِلثَّعْلَبِ دينا أحمد شوقـﻰ (بتصرّفٍ)
روزي روباه در جامه نصيحتگران ظاهر شد.
در حالي كه در زمين نصيحت مي كرد راه مي رفت وبه حيله گران دشنام مي داد.
و مي گفت خدا را شكر خداي جهانيان.
اي بندگان خدا توبه كنيد زيرا او پناهگاه توبه كنندگان است.
و خروس را دعوت كنيد (بخواهيد) تا براي نماز صبح در ميان ما اذان بگويد.
پس به سوي خروس رفتند و او گفت:
به روباه از جانب من ابلاغ كنيد . از جانب نياكان درستكارم.
از تاجداران از كساني كه وارد شكم لعنتي شده اند.
آنان گفته اند و بهترين سخن، سخن دانايان است .
خطا كار است كسي كه روزي گمان كند كه روباه دين دارد .
احمد شوقي (با تصرّف)


اَلدَّرسُ التّاسعُ
حُسنُ العاقبةِ
سعيد: اَللهُ أكْبرُ!
الإمام (ع): اَللهُ أكْبَرُ! فِيمَ تُكَبِّرُ؟ يا سَعيدْ!
سعيد: هذه الكوفهُ تَبْدو مِن بعيدْ!
الحُرّ: ها أنا الحرُّ الرّياحـﻰّ !
الإمام (ع): أ علينا أم لَنا؟
الحُرّ: بَلْ عليكَ !
سعيد: كيفَ تَمْشـﻰ فـﻰ رِكابِ الظَّالمينْ ؟! كيفَ لا تُبْصِرُ نورَ الحَقِّ و النَّهْجَ الْمُبينْ؟!
الإمام (ع): كُلُّكُمْ يَعْرِفُ أنّـﻰ طالبٌ إصلاحَ أمَّهْ، أفْسَدَتْها الطَّاغيهْ, حَكَمَتْها باغِيَهْ.
الحُرّ: نَحْن عَطْشَي, يَابْنَ بنتِ الْمُصطَفي!
حُسن عاقبت
سعيد: الله اكبر
امام: الله اكبر ! چرا "الله اكبر" مي گويي اي سعيد؟
سعيد : اين شهر كوفه از دور نمايان است.
حر: هان اين منم حرّ رياحي !
امام: آيا عليه مايي يا با ماهستي؟
سعيد: چگونه در ركاب ستمگران راه مي روي؟ چگونه نور حق و راه آشكار را نمي بيني؟
امام: همه شما مي دانيد كه من خواهان اصلاح امّتي هستم كه طاغوت آن را فاسد كرده و تجاوز كار بر آن حكومت كرده است .
حر: ما تشنه ايم اي فرزند دختر مصطفي!
اَلإمام (ع) : وَزِّعوا الْماءَ عليهِم و علينا بالتَّساوﻯ و غداً يَأتـﻰ الْفَرَجْ.
الإمام (ع): حانَتِ الآنَ الصَّلاةُ, أ تُصَلّـﻰ بِرِجالِكْ؟
الحُرّ: بل نُصَلّـﻰ كُلُّنا خَلْفَكَ يا سِبْطَ الرَّسولْ.
الحُرّ: يا حسينُ بايعْ أنتَ أوتُسَلِّمْ!
الإمام (ع): أفلا أنتم بَعَثْتُم لـﻰ رَسائلْ... و صَرَخْتُمْ مِن مَظالِمْ...؟!
بُرَير: لَعْنَةُ اللهِ علي مَنْ رَوَّعَ آلَ الرَّسول.
الإمام (ع) : ربِّ فَاشْهَدْ : ... خَذَلونا! كَذَّبونا!
قد تَوكّلنا عَليكَ, ربِّ فَاشْهَدْ : ظَلَمونا!
لَمّا سَمِعَ الْحرُّ كلامَ الإمامِ (ع) أقْبَلَ عَلي الْقومِ...
الحرّ: أ تُقاتِلْ أنتَ هذا الرَّجُلَ؟
اِبنُ سَعْد: إﻯ... قِتالاً, سَتُشاهِدْ فيه إسقاطَ الرّؤوس!
امام: آب را به صورت مساوي بر ما و بر آنان تقسيم كنيد و فردا پيروزي (گشايش) مي آيد.
امام: الآن وقت نماز فرا رسيد . آيا همراه مردانت نماز مي خواني؟
حر: البته همه ما پشت سر تو نماز مي خوانيم اي نوه دختري پيامبر.
اي حسين يا بيعت مي كني يا تسليم مي شوي.
امام(ع): آيا شما نامه هايي برايم نفرستاديد و از ستمگريها فرياد نزديد؟!
برير: لعنت خدا بر هر كه خاندان پيامبر را ترسانده است.
امام(ع): پروردگارا شاهد باش : ... ما را خوار كردند! ما را تكذيب كردند!
به تو توكّل كرده ايم، پروردگارا شاهد باش به ظلم كردند!
وقتي حر سخن امام(ع) راشنيد به طرف قوم روي آورد.
حر: آيا تو با اين مرد مي جنگي؟
ابن سعد: بله ... جنگ، به زودي انداختنِ سرها را در آن خواهي ديد.
الحرّ يَقْتَرِبُ مِن الإمام (ع) و هو يَرتَعِدُ...
أيُّها الْحُرّ لِماذا تَرْتَعِدْ ؟! أنْتَ مِنْ أشْجَعِ أهلِ الْكوفَةِ!
الحرّ : إنّنـﻰ شاهَدْتُ نفسـﻰ بين نارٍ و نَعيمْ .
ثُمَّ جاء الْحرُّ نحوَ الإمام (ع) نادِماً:
يا إلَهـﻰ إنّنـﻰ رَوَّعتُ أبناءَ الرَّسولْ!
فَلِذا أطْلُبُ منكَ الْمغفِرهْ و أريدُ المَعْذَرهْ!
إنّهُ سِبْطُ النّبـﻰّ, إنّه عينُ علـﻰّ.
هَل تَرَي لـﻰ يا إلهـﻰ تَوبةً؟!
سَمِعَ الإمامُ (ع) نِداءَهُ و قال:
عادَ - وَاللهِ - فَتانا الْحُرّ حرًّا...
حر به امام نزديك مي شود در حالي كه مي لرزد.
اي حر چرا مي لرزي؟! تو از شجاع ترين مردم كوفه هستي!
حر: من خودم را ميان آتش و بهشت ديدم.
سپس حر با پشيماني به سوي امام(ع) آمد:
اي خداي من، به راستي كه من فرزندان پيامبر را ترساندم.
پس من از تو آمرزش مي خواهم و معذرت مي خواهم.
او نوه پيامبر است. او مانند علي است.
آيا اي خداي من برايم توبه اي مي بيني؟!
امام(ع) صداي او را شنيد وگفت:
به خدا قسم كه جوان آزرده ي ما حر آزاده برگشت.
اَلدَّرسُ العاشِرُ
...فيه شِفاءٌ لِلنَّاسِ!
اَللهُ أنْزَلَ الْقرآنَ لِسَعادةِ الْبَشَرِ.
و فيه ما يَضْمَنُ سلامَةَ روحِهِ و جِسْمِهِ.
الاُمَّةُ الإسلاميّةُ لا تَتَقَدَّمُ إلّا بِشَعْبٍ سليمٍ بَعيدٍ عَن الأمراضِ الْفكريّةِ و النّفْسيَّةِ و الْجسميَّةِ.
والقرآنُ مِنْهاجٌ لِسَعادةِ الإنسانِ و عقيدةٌ لِلْحياةِ.
و فـﻰ بعضِ آياتِهِ يُشَجِّعُ الْقرآنُ النّاسَ عَلي الاِسْتفادةِ من الطَّيِّباتِ الَّتـﻰ تَضْمَنُ سلامةَ الأبدانِ و تُسَبِّبُ نَشاطَ الاُمَّةِ و تَقَدُّمَها.
﴿ و جَنّاتٌ مِنْ أعنابٍ...
اَلْعِنَبُ مِنْ أغْنَي العناصِرِ بالسُّكَّريّاتِ. و هـﻰ المادَّةُ الأساسيّةُ لِإيجادِ الطَّاقَةِ فـﻰ الجِسْمِ.
... درآن براي مردم شفا هست!
خدا قرآن را براي خوشبختي بشر نازل كرد.
ودر قرآن آنچه سلامت روح او و جسم او را ضمانت كند وجود دارد.
امّت اسلامي جز با ملّتي سالم ودور از بيماريهاي فكري و رواني و جسمي پيشرفت نمي كند.
و قرآن راه روشني براي خوشبختي انسان وعقيده اي براي زندگي است.
در بعضي آيه هايش، قرآن مردم رابه استفاده از چيزهاي پاك و خوشمزه اي تشويق مي كندكه سلامتي بدن را تضمين مي كندوسبب فعّاليّت امّت وپيشرفت آن مي شود.
و باغهايي از انواع انگور
انگور از غني ترين (سرشارترين) عناصر موادّ قندي است و مادّه اصلي براي ايجاد نيرو در بدن است.
﴿ والتِّينِ و...
اَلْقيمةُ الغِذائيَّةُ لِهذه الثّمرةِ عاليةٌ جِدّاً و فيها مَوادٌّ مختلفةٌ كالْأملاحِ مِنَ الْفوسفورِ والْحديدِ و الْكالسيومِ.
﴿ فيهما فاكِهةٌ و...رُمّانٌ
اَلرُّمّانُ غَنـﻰٌّ بعُنْصرِالْحَديدِ. و هو ضَرورﻯٌّ لِتكْوينِ الْكُرَيّاتِ الْحَمراءِ.
﴿... رُطَباً جَنيّاً
هو أحدُ مُلوكِ الْفَواكِهِ الثَّلاثة: اَلْعِنَبِ و التِّينِ و الرُّطَبِ.
اَلرُّطَبُ مع قَدَحٍ مِنَ اللَّبَنِ غِذاءٌ كامِلٌ.
﴿... شجَرةٍ مُبارَكةٍ زَيْتونةٍ...
كُلُّ ما فـﻰ شجرةِ الزَّيْتونِ من وَرَقٍ وَ ثَمَرٍ وَ زَيْتٍ يَنْفَعُ النّاسَ.
﴿... و بَصَلِها...
قسم به انجير
ارزش غذايي اين ميوه خيلي بالاست و در آن موادّ مختلفي وجود دارد مانند موادّ معدني از جمله فسفر و آهن و كلسيم .
در آن دو ،ميوه و انار هست.
انار سرشار از عنصر آهن است . و براي پيدايش گلبولهاي قرمز ضروري است.
خرماي چيده شده
آن يكي از شاه ميوه هاي سه گانه است: انگور و انجير و خرما
خرما همراه كاسه اي شير غذايي كامل است.
درخت مبارك زيتون
هر چه در درخت زيتون هست. - از برگ و ميوه و روغن- به مردم سود مي رساند .
و پياز آن
اَلأطبّاءُ يَسْتَعمِلونَ الْبَصَلَ فـﻰعِلاجِ بعضِ الأمراضِ و هو مفيدٌ لِتَطْهيرِ الْفَمِ مِنَ الْجَراثيمِ.
﴿...لَبَناً خالِصاً...
اَللَّبَنُ غِذاءٌ كاملٌ و علماءُ التَّغذيةِ يَعْتَبِرونَهُ أفْضَلَ الْموادِّ الغِذائيَّة.
﴿...و عَدَسِها...
هو غذاءٌ سهلُ الْهَضْمِ غنـﻰٌّ بالبُروتينِ.
﴿...و فومِها...
ذَكَرَ الأطبّاءُ لِلثُّومِ أربَعينَ فائدةً طِبّيَّةً.
﴿... فيه شِفاءٌ لِلنّاسِ
فـﻰ الْعَسَلِ سَبْعونَ مادّةً مختلفةً مفيدةً و هو مُبيدٌ لِلْجَراثيمِ.
﴿... لَحْماً طَريّاً
السَّمكُ مِنَ الأطْعِمةِ الْمفيدةِ لِأمْراضِ الْقَلْبِ.
و فيه عنصرُ الفوسفورِ و فيه منافعُ لِلنّاسِ.
پزشكان پياز را در معالمجه بعضي بيماري ها به كار مي برند و آن براي ضدّ عفوني كردن دهان از ميكروبها مفيد است .
شير خالص
شير غذاي كاملي است و دانشمندان تغذيه آن را بهترين موادّ غذايي به شمار مي آورند .
... وعدس آن ...
آن غذايي آسانْ هضم و سرشار از پروتـﺌين است.
... وسير آن ...
پزشكان چهل فايده پزشكي براي سير ذكر كرده اند.
... در آن براي مردم شفا وجود دارد .
در عسل هفتاد مادّه مفيد وجود دارد و آن نابود كننده ميكروبهاست .
... گوشت تازه
ماهي از غذاهاي مفيد براي بيماريهاي قلب است .
و در آن عنصر فسفر وجود دارد و در آن سودهايي براي مردم هست .
-----------------------------------------------------------------------------------------------------
--------------------------------------------------------------------------------------------------
ترجمه عربی ۲

 
درس اول

پروردگارا، سينه ام را برايم فراخ كن (بگشاي ) و كارم را برايم آسان گردان و گره از زبانم باز كن تا سخنم را بفهمند.خدايا مرا از تاريكي هاي پندار خارج كن و مرا با نور فهم گرامي بدار.خدايا درهاي رحمتت را برما بگشاي.و گنجينه هاي دانش هايت را برما باز كن. پروردگارا.... پروردگارا آسان بگير و سخت نگير.خدايا قلبم را شاد كن.خدايا راه آساني را به سوي محبتت به من نشان بده.خدايا راهي براي تسلط شيطان بر عقل من قرار نده.و راهنمايي براي باطل بر كار من قرار نده.خدايا بندگي ات را به ما الهام كن و گناه به درگاهت را از ما دور كن.(ما را ازنافرمانيت دور بدار)[ اميد ما] به رحمتت است اي مهربان ترين مهربانان.




درس دوم

در خدمت فقيران

هوا گرم است و مردم در خانه هايشان هستند علي (ع) به سوي بازار خارج شد.اكنون خارج نشو. خورشيد سوزان است.

نه .... شايد نيازمندي كمك بخواهد. و در راه: سنگين است .... سنگين است. ولي چاره اي نيست ...كودكان ... گرسنگي... تشنگي .... چه كار كنم؟!علي (ع) به او نگاه كرد! سپس آمد و مشك را از او گرفت و به خانه اش برد... و از حال او پرسيد:علي بن ابي طالب همسرم را به مرزها فرستاد ... و بعد از چند روز خبر وفات او را شنيديم. و كودكان يتيمي دارم و چيزي ندارم.و نياز مرا به خدمت مردم واداشته است.

علـي (ع) غمگين به دار الحكومه رفت و زنبيلـي را كه در آن غذا بود برداشت.پس برگشت و در زد. چه كسي در مي زند؟ من همان بنده اي هستم كه مشك را همراه تو برداشت ... در را باز كن.... براي بچّه ها چيزي همراهم است.خدا از تو راضي باشد و ميان من و علي بن ابي طالب داوري كند.پس علي (ع) وارد شد و گفت:من به دست آوردن ثواب را دوست دارم. پس يكي از اين دو كار را انتخاب كن: تهيه كردن نان يا بازي كردن با بچّه ها را. من از تو در تهيه نان تواناتر هستم. پس تو با بچه ها بازي كن.پس علي (ع) از ميان آنان به سوي دو كودك كوچك رفت و خرما را در دهان آن دو گذاشت در حالي كه به هر يك از آن دو مي گفت:اي پسركم! علي ابن ابي طالب را در آنچه بر شما گذشت حلال كن.و بعد از ساعتي. برادرم تنور را روشن كن . خدايا خير و ثوابت را بر اين مرد فرو بريز ... ولي ... علي بن ابي طالب ...چگونه ... ؟! او به حال محرومان نگاه نمي كند ... ما محروم هستيم ولي او ... !پس علي (ع) اقدام به روشن كردن آن نمود.

سپس وقتي آن را روشن كرد: اي علي بچش. اين سزاي كسي است كه درماندگان ويتيمان رافراموش كرده است در اين هنگام زني آمد و خليفه ي مسلمانان را ديد و تعجب كرد.واي بر تو ... آيا مي داني او كيست؟ او امير المؤمنين است.واي بر من . چه كار كنم؟‌پس به سوي او رفت در حالي كه معذرت مي خواست.شرمم باد ... شرمم باد ... ببخشيد ... معذرت ... اي امير المؤمنين ... ببخشيد ... نه ... نه .... بلكه من از تو شرمم باد به خاطر اينكه در كار تو كوتاهي كرده ام .

درس سوم

كتاب زندگي

علم و دين دو بال براي انسان هستند كه جز با آن دو نمي تواند پرواز كند و امّت اسلامي امّتي حركت كننده به سوي كمال و رشد است و به اين دو بال نيازمند است.و اسلام از هنگام ظهورش مسلمانان را به فكر كردن ويادگيري تشويق كرده است.

و اينك بعضي از اين آيه ها :‌1- اصل جهان: كه آسمان ها و زمين بسته بودند و آن دو را باز كرديم. اصل جهان راز پيچيده اي است و اين آيه به جهانيان درباره حقيقت اين امر در خلال سخناني مختصر و مفيد خبر مي دهد: " آسمان ها و زمين به هم پيوسته بودند سپس خداوند آن دو را از هم جدا كرد."محقّقان در علم نجوم در قرن بيستم به نظريّه اي رسيده اند كه خلاصه اش اين است كه مادّه ي نخستينِ جهان جامد بود. سپس انفجار شديدي روي داد و اجزاي آن مادّه جدا شد و آسمان ها و زمين تشكيل شد.

2- خورشيد و ماه: و ماه را در‌ آن ها (در آسمان ها ) نور و خورشيد را چراغ قرار داد.كلمه ي " چراغ" چيزي را بيان مي كند كه داراي نور است و از خودش گرما دارد و كلمه ي "نور" نور محض را بيان مي كند كه گرمايي در آن نيست.

و آيه مي گويد: ماه نوري را مي فرستد كه گرمايي ندارد و از منبعي غير خودش است. امّا خورشيد خود به خود فروزان است و منبع نور و گرماست.و انسان حقيقت ماه را نشناخت جز در قرن بيستم و بعد از فرود آمدن اولين انسان بر سطح آن و كشف اينكه آن تنها سيّاره اي سرد و خاموش است كه هيچ اثري از آب و زندگي در آن نيست و نور خورشيد را منعكس مي كند.

3- چرخش زمين:و كوهها را مي بيني. آن ها را جامد مي پنداري در حالي كه همچون ابر حركت مي كنند.اگر به كوهها نگاه كني آن ها ثابت مي پنداري ولي حقيقت غير اين است. كوه ها همان طور كه ابر حركت مي كند در برابر تو در حركتندو علّت آن چرخش و حركت زميني است.حركت زمين در عصر ما بر كسي مخفي نيست ولي تا قرن هاي اخير بر انسان نا معلوم بود و داستان گاليله در اين زمينه مشهور است.اين پاره اي اشاره هاي علمي در قرآن كريم بود كه علم تا به حال حقيقت آن را كشف كرده است.و مي دانيم كه اشاره هاي علمي در آيه ها ي قرآن كريم فـي نفسه هدف نيست بلكه آيه هايي است كه راست بودنِ ادّعاي نازل شدنِ قرآن را از جانب خداوند تبارك و تعالي ( نام او پر بركت و بلند بادا) براي ما ثابت مي كند.به راستي كه در آن آيه هايي وجود دارد براي قومي كه مي انديشند.

درس چهارم

از ذكر ترانه هاي بي معني و مفهوم و لهو و لعب دوري كن.و سخن حق را بازگو و از بيهوده گويان دوري كن.

و تقواي خدا پيشه كن زيرا تقواي خدا به قلب انساني نزديك نشد مگر اينكه به آن برسد.

كسي كه راهزني مي كند قهرمان نيست،قهرمان كسي است كه تقواي خدا پيشه كند.

كجايند نمرود و كنعان و آنكه مالك زمين شد و مقام داد و بركنار كرد؟

علم را طلب كن و تنبلي نكن زيرا چه دور است خير و بركت بر تنبل ها !

و خواب را ترك كن و [علم را ] به دست آور زيرا كسي كه خواسته را بشناسد، آنچه را بخشش كند خوار و كوچك شمارد.

در افزايش علم، به خاك افكندنِ دشمنان وجود دارد و زيباييِ علم، اصلاح عمل است.

هرگز نگو: اصل و نسب من . اصل جوانمرد چيزي است كه خودش آن را به دست آورده است.

ارزش انسان به چيزي است كه آن را به نيكي انجام داده . خواه آن را زياد انجام داده باشد يا كم.

آرزوها را در دنيا كم كن تا رستگار شوي. زيرا كه نشانه ي عقل، كوتاه كردنِ آرزوست.

درس پنجم

آهو و ماه

من شكارچي هستم. براي شكار حيوانات كمياب به مناطق مختلف سفر مي كنم. در يكي از اين سفرها هفته ي كاملـي را در يكي از جزاير استوايي

گذراندم. آثار آهويي داراي شاخ هاي زيبا را جست و جو كردم كه در اين منطقه زندگي مي كرد.در اين شكار يكي از ساكنان جزيره به من كمك كرد او به

راه هاي جنگل هايش آگاه بود. وقتي خورشيد غروب كرد زير درختي مشرف به تپّه اي شني نشستيم. اشعه ي نقره اي ماه ظاهر شد و منظره ي

زيبايي شد كه قلب ها را شيفته مي كرد. (مي فريفت)در اين هنگام آهويي را ديدم كه به آرامي روي شن راه مي رفت تا اينكه به قلّه ي يكي از تپّه ها

رسيد و نشست.نگاه كن .... نگاه كن .... اين همان آهويي است كه در طول روز دنبال آن گشتم. به شاخ هاي زيباي گرانبهايش نگاه كن كه مانند نقره ي

برّاق در نورماه ظاهر شد.آهو به وجود ما پي نبُرد. پس در نقطه اي ايستاد در حالـي كه با شگفتي به ماه مي نگريست پس سلاحم را درآوردم ولي دستم

قبول نكرد .چگونه آهويي را مي كشي كه به زيبايي عشق مي ورزد همان طور كه تو به آن عشق مي ورزي؟![آهو]محلّ امن خود را در ميان درختان

براي ديدن ماه و مناجات با او ترك كرده است.

سلاح را بر زمين نهادم و به دوستم گفتم:‌نه اين آهو را نمي كشم نظرت چيست؟!آفرين حق با توست اين حيواني با احساس است كه به زيبايي عشق مي ورزد.

درس ششم

حقوق مردم

اي عقيل! برخيز ... هيچ چيزي در خانه نيست.برادرت خليفه ي مسلمانان و رئيس حكومت است. به سوي او برو تا چيزي از مال به دست بياوري.عقيل

برخاست و به سوي دار الحكومه رفت.در راه: برادرم امير كشور است به زودي مال و مقام به دست خواهم آورد پس جز با كيسه هاي پُر باز نخواهم

گشت حتماً هيچ شكّي در آن نيست.در دار الحكومه-سلام بر تو اي برادرم اي امير مؤمنان .و سلام و رحمت خداوند بر تو باد.اي علي! سوي تو آمدم تا

پيرامون مشكلاتم در زندگي صحبت كنم.اي پسركم! اي حسن! لباس به عمويت بپوشان.

پس حسن (ع) از لباس خودش به او پوشانيد.وقت شام رسيد .وقتي بر سر سفره نشستند تا شام بخورند،‌ عقيل چيزي جز نان و نمك نيافت.پس خيلي

تعجّب كرد.اي علي! آيا اين سفره ي امير كشور است؟! آيا اين چنين به ما غذا مي دهي؟!آيا اين از نعمت هاي خداوند نيست؟!بله! ولي!پس ستايش و

شكر خدا را !اي علي ! من بدهكارم و خانواده ام نياز به كمك دارد. آنان مرا به سوي تو فرستادند تا با خبرهاي شاد كننده به سوي آنان برگردم.قرض تو

چقدر است؟هزاران درهم.اين مقدار ندارم،‌ ولي صبر كن تا حقوقم را از بيت المال بگيرم و با مقداري از آن به تو كمك مي كنم.بيت المال دردست توست وتو

از حقوقت صحبت مي كني...!حقوقت چقدر است؟!

هيچ فرقي ميان من و ديگران در بيت المال نيست.گويا تو قبول نمي كني عيبي ندارد پس به بازار برو و قفل هاي صندوق ها را بشكن!

در صندوق ها چيست؟آيا به من فرمان مي دهي كه صندوق هاي قومي رابشكنم كه به خداتوكّل كرده اند و اموال خودشان رادرآن قرار داده اند؟! آيا به

من دستور مي دهي كه دزدي كنم؟! پس چگونه تو به من دستور مي دهي كه بيت المال مسلمانان را باز كنم و از اموال آنان به تو بپردازم در حالي كه

آنان به خدا توكّل كرده اند؟!آيا سرقت از يك نفر بهتر از اين نيست كه از همه ي مسلمانان سرقت كني؟! عقيل خجالت كشيد و از خواسته خود پشيمان

شد..... !

درس هفتم

عليه ستم قيام كن

اي قدس اي دژ پايداران عليه ظلم قيام كن،‌عليه ظالمان

به سوي سپيده دم حركت كن كه به زودي از جانب خدا ياري آشكار برايت مي آيد.

پرندگان ابابيل از هر جهت بر غاصبان سنگ مي ريزند.

پس بر مسير مرگ حركت كن خم نشو زيرا تو آن سختي هستي كه نرم نمي شود.

جنگجوياني هستند كه اگر گُل[كنايه از كودكان] را بكُشند هرگز رؤيا را در گل ياسمن(نسل آینده) نخواهند كُشت

طغيانگراني هستند كه اگرچه استخوان ما را بشكنند در هر زمان از مرگ به دنيا مي آييم

مانند درختان زيتونمان در الجليل مطمئن بر زمينمان مي ميريم.

درس هشتم

جوان قهرمان

نمايشنامه-شخصيّت ها: حنظله،‌ابو عامر (پدر حنظله) عبدالله بن اُبَي (بزرگ منافقان) و جمعي از صحابه

صحنه ي اوّل-ابو عامر: قدرت ما سلب شده ... ! چه كار كنيم... ؟!اي پسرم! اين مخالفت (دشمني ) تا كي؟ سخن محمّد تأييد نمي شود...!

اين يتيم پيروز نمي شود.... ! دين پدرانت را ترك نكن!حنظله: اي پدرم! از من چه مي خواهي ؟!آيا عبادت بت ها و سكوت در برابر ظلم ظالمان و فخر ورزي بر فقيران و خوردن مال حرام را مي خواهي؟! نه ..... نه ..... اين كاري است كه پذيرفته نمي شود.به راستي كه تو فرزندي لعنت شده (نفرين شده، طرد شده) هستي.اي پدرم! هيچ بندگي (طاعتي) براي مخلوق درگناه كردن به درگاه خدا وجود ندارد.

خداوند تبارك و تعالي فرموده است:‌ و اگر با تو در آويختند تا با من شركي بورزي كه بدان آگاهي نداري، پس از ايشان اطاعت نكن.

در زده مي شود (در مي زنند).در را باز كن اي حنظله چون من با عبدالله بن اُبي قرار دارم.عبدالله: ابو عامر سلام! امروز حالت چطور است؟ نشانه هاي خشم بر تو ظاهر است! چرا؟!با اين جوانان چه كنيم؟ عقلهاي ايشان شسته شده! (شست و شوي مغزي داده شده اند) مي ترسم كه محمّد به وسيله اين جوانان هر چه در دست داريم بگيرد!اجازه نمي دهيم ... آنان گروه اندكي هستند....ولي .... اينان......

سخت نگير:.... به زودي حكومت و مقامان را حفظ خواهيم كرد ... نقشه اي دارم كه كسي حتّي شيطان آن را نمي فهمد.آن [نقشه]چيست؟

با محمّد به جنگ مي رويم و او را در موقع بحراني ترك مي كنيم.... ! فكر جالبي است ... به راستي كه تو استاد شيطان ها هستي.بله.... بله.... به اميد ديدار!صحنه دوم پس از جنگ (احد) ما از خداييم و به سوي او باز مي گرديم .... ! عدّه اي از بهترين صحابه ي رسول خدا شهيد شده اند. بله .... و در رأس آنان سيّد الشهدا حمزه است. همه اين[ها] آسان است تا وقتي رسول خدا زنده است.از مؤمنان مرداني (كساني ) هستند كه بر سر عهدي كه با خدا بستند راستگو ماندند و از ميان آنان كسي هست كه به عهد خود وفا كرد(رخت از دنيا بر كشيد) و كسي كه منتظر است. نگاه كن ... او كيست؟ او بهترين جوانان مدينه است. افسوس بر نبودنِ او در ميان جوانان!اوحنظله است!‌حنظله ؟! اين باور كردني نيست...شب گذشته جشن عروسي او بودصحيح است ... ولي وقتي صداي منادي را شنيد كه دعوت به جهاد مي كرد، از خانه اش خارج شد و به سوي ميدان جنگ رفت و شهيد شد....‌!پس سلام بر او روزي كه به دنيا آمد و روزي كه مي ميرد و روز ي كه زنده بر انگيخته مي شود.

درس نهم

انسان چيزي ندارد مگر آنچه با سعي بدست آورده است.مردم در مسيرشان به طرف اهداف خود در جست و جوي الگوهاي برتر هستند تا آن ها را الگويي براي خودشان قرار دهند.زندگي بزرگان مشعلي براي هدايت نسل هاست و هر كس آن را وسيله اي براي هدايت خودش قرار ندهد. گمراه مي شود. " كسي كه دانشمندي ندارد كه او را راهنمايي كند، هلاك مي شود."ولي چگونه اينان پيشوايان ديگران شده اند و چگونه نام هاي آنان در تاريخ جاويدان شده است؟و اينك پاره اي اشاره ها به ويژگي هاي اين بزرگان :‌

تلاش و پايداري-آسايش جز بعد از رنج و خستگي نيست و نعمت ها از آسمان آماده فرود نمي آيند بلكه ثمره ي رنج و تحمّل سختي هستند. به اندازه ي رنج بلندي ها به دست آورده می شود. و هر كس بزرگواری بخواهد، شب ها بيدار مي ماند.پزشك مسلمان زكريّاي رازي تحصيلات پزشكي اش را در چهل سالگي شروع كرده بود ولي به اهداف خود رسيد.زيرا او در كارهايش با استقامت و پركار بود.

ميكل آنژ مي گفت: اگر مردم آنچه را از مشكلات و زحمت در زندگي تحمّل كرده ام مي دانستند؛ از كارهاي هنرمندانه ام تعجّب نمي كردند. فقر:اگر به تاريخ زندگي بزرگان بنگريم در مي يابيم كه اينان سختي ها را تحمّل كرده اند و دردهاي بسياري در زندگيشان تحمّل كرده اند . (نوشيده اند: سركشيده اند.)فارابي ، ‌از بهترين دانشمندان عصر خود، شب براي مطالعه بيدار مي ماند و در خانه اش چراغ نبود، پس به بيرون خانه مي رفت تا در نور چراغ نگهبانان مطالعه كند.ژان ژاك روسو در خانه هاي ثروتمندان خدمتگزار بود و هميشه مي گفت:‌در مدارس متعدّد چيزهايي ياد گرفتم ولي مدرسه اي كه بزرگ ترين چيزهاي سودمند را در آن به دست آوردم؛ مدرسه ي بينوايي و فقر بود!

بله ! اين قانون زندگي است. كار و زحمت و فرسوده شدن و رنج كه به دنبال آن نعمت و رفاه و راحتي و گوارايي مي آيد.

اخلاق:موفّقيّت در زندگي مترتّب است بر آراسته شدن به اخلاق خوب. اين امير مؤمنان علي (ع) است كه مي گويد:هر كسي خودش را پيشواي مردم قرار دهد ،پس بايد پيش از آموزش ديگري خودش را آموزش دهد.در شرح حال دانشمند باشكوه و فيلسوف بزرگ ملّا صدرا آمده است كه او شاگردي را نمي پذيرفت مگر به چهار شرط:

1- اينكه مرتكب گناهان نشود.2- اينكه علم را براي مقام دنيايي طلب نكند. (نخواهد)

3- اينكه مال را جز به قدر كفايت طلب نكند. (نخواهد) 4- اينكه از ديگران تقليد نكند و به خودش اعتماد كند.

درس دهم

پاك و منزّه است خداوند بهترين آفرينندگان.خداوند انسان را آفريد و برايش زيبايي و زينت در طبيعت قرار داد و به او دستور داد كه از آن بهره بگيرد.اين زمين و آنچه از گياهان از آن خارج مي شود و اين رودها و آنچه از آب ها حمل مي كند و اين آسمان و آنچه در آن است از سيّارات، همه ي آن ها رزقي براي بندگان است تا از آن براي پيدايش جامعه ي خوشبختي بر اساس حقّ و عدالت بهره ببرند پس امّت اسلامي محروم از چيزهاي خوب و پاك نيست بلكه تكليف دارد كه از آن بهره ببرد و از آن لذّت ببرد.بگو چه كسي زينت خدا را كه براي بندگانش خارج ساخت حرام كرده؟! زيرا آن سلامت جامعه و خوشبختي او را تضمين مي كند.و اينك بعضي از اين نعمت ها را كه خدا در جهان به امانت نهاده است:به راستي كه ما آسمان جهان را با زينت ستارگان آراستيم.گويا خورشيد و ماه و ستارگان چراغ هاي آسمانند كه جهان را از تاريكي ها به سوي نور خارج مي كنند و گمراه را به راهش راهنمايي مي كنند. و آنان از ستاره راهنمايي مي گيرند.

علاوه بر اين آيا زيبايي طلوع و غروب خورشيد و حركت هاي ماه شب چهارده را ميان ستارگان و داخل ابرها و بيرون آن نديده اي؟

آيا براي آفريدگار اين زيبايي سجده نكرده اي؟!.... كه خداوند از آسمان آبي فرو فرستاد پس زمين به كمك آن سر سبز مي گردد.

زمين با لباس سبز زينت مي يابد و چشم ها وقتي به آن مي نگرند از آن بهره مند مي شوند و شاد مي گردند.

انسان بايد بداند كه همه موجودات فرمانبردار او هستند و براي خدمت به او و برآوردن نيازهايش آفريده شده اند.و اما درباره نعمت پروردگار سخن بگو.از آسمان آبي را براي شما فرو فرستاد و باغ ها ي زيبايي را با آن رويانديم.آيا پيرامون علّت آفرينشِ اين زيبايي در طبيعت فكر كرده ايد؟ خداوند پاك و منزّه و بلند مرتبه فرموده است:همانا ما آنچه را روي زمين است زينت آن قرار داديم تا آنان را امتحان كنيم كه كدام يك از آنان داراي عمل بهتري است؟از هر جفت زيبا رويانيد .گياهان فايده هاي بسياري دارند. علاوه بر زيبايي شان غذاي انسان و حيوان را آماده مي كنند و به پاكيزه كردن هوا كمك مي كنند.اي كاش انسان راز اين زيبايي را درك كند! اميد است او آفريدگارش را با همه ي موجودات به پاكي ياد كند:همه، نيايش و به پاكي ياد كردنِ او را دانسته اند.و [ كاش] از صميم قلب خود تكرار كند. پاك و منزّه است خداوند بهترين آفرينندگان.

---------------------------------------------------------------------------------------

---------------------------------------------------------------------------------

ترجمه عربی ۳

 

الدرس الاول
معبودا ،معبودا ،نيازمندي به سوي تو آمده است .
از جانب خود رحمتي بر ما ارزاني دارد كه همانا تو بسيار بخشنده هستي .
پروردگارا ،آن چه به فرستادگانت وعده دادي ،به ما عطا كن …روزي كه هر
كسي آن چه خوبي انجام داده است ،حاضر و آماده مي يابد


پروردگارا :در دلم نور و بينايي و فهم و دانش قرار بده .
پروردگارا :زبانم را به هدايت گويا كن و به من پرهيزگاري الهام كن و مرا در چيزي كه آن پاك تر است ،موفق كن .
معبودا ،اگر من سزاوار رحمت تو نيستم ،توخود سزاواري كه با لطف بي كران خود ،بر من بخشش روا داري .
و خداوندا به شما وعده ي آمرزش و بخشش از جانب خود مي دهد .
معبودا
ديدار تو ميل و خواسته ي من وخشنودي تو آرزويم است
پس ديدار و خشنوديت را بر من عطا كن (برايم فراهم كن)


الدرس الثاني
خورشيد عدالت
آيا شنيده ايد كه خليفه ي مسلمانان به سوي شهر انبار مي آيد ؟
آري …و به گرمي از او استقبال خواهيم كرد .
نبايد به فقيران و درماندگان اجازه دهيم كه به پيشواز بيايند !
از او استقبال خواهيم كرد .همان طور كه از پادشاهان ساساني خودمان در گذشته استقبال مي كرديم !
خوب است ..خوب است !
ثروتمندان و توانگران به سوي دروازه ي شهر روانه شدند .
امير آمد…امير آمد…
در اين هنگام سواران از مركب هاي خود ؛(اسب هاي خود)براي استقبال امير مؤمنان پياده شدند و براي بزرگداشت و احترام به او مطابق عادتشان در استقبال از پادشاهان ،اقدام كردند
امام علي (ع) از كار آنها تعجب نمود ،پس فرياد زد :
منظورتان از اين كاري كه كرديد ،چيست ؟
اين عادت ماست ،با آن حاكمان (پادشاهان)را گرامي مي داريم !
با اين كارها فرمانروايان چه نفع و سودي مي برند ؟!شما بيهوده خودتان را به زحمت ومشقت مي افكنيد !
اي امير ..براي تو و همراهانت غذايي و براي چارپايان شما علفي فراوان تهيه كرده ايم !
همانا ما از خوردن چيزي از اموال شما خودداري مي كنيم مگر با پرداختن مبلغ (بهاي)آن
اي خليفه اين هديه هايي است ..از اموال و چارپايان و…عادت كرده ايم كه مثل آن ها را به پادشاهان مان تقديم كنيم …اميدواريم كه آنها را از ما قبول كني ..!
اگر دوست داريد كه آنها را بگيريم ،عيبي ندارد …!آنها را به عنوان ماليات و خراجتان حساب مي كنيم !
آيا مانع هديه دادن ما مي شوي ؟!در حالي كه ما عادت كرده ايم كه از خشم پادشاهان با دادن هديه ها ،در امان باشيم !
نه ….نه…اگر كسي شما را ناراحت كرد ،مرا خبردار سازيد !
و بعد از گذشت مدتي …
نزديك عيد قربان بود ..مردم در شادماني و سرور بودند ،دختر امير مؤمنان نزد مسؤول بيت المال رفت و از او گردن بندي مرواريد به مدت سه روز به امانت گرفت ،علي (ع)گردن بند را در (گردن)او ديد و آن را گرفت و نزد مسؤول بيت المال آمد و گفت :
اين چيست ؟آيا به مسلمانان خيانت مي كني ؟!
اي علي !تعهد و مسؤوليتم را فراموش نكرده ام !همانا گردن بند را به صورت امانتي قابل برگشت تضميني گرفته است …
اگر او آن را به صورت غير امانت مي گرفت بي شك دستش را به جرم دزدي قطع مي كردم ..بپرهيز از اين كه بار ديگر به انجام دادن چنين كاري دست بزني ،در غير اين صورت مجازاتم به تو مي رسد !
دخترش دستور را شنيد ،پس گفت :اي پدرجان (پدرم)..! من دختر خليفه ي مسلمانان هستم …!
پس پاسخ داد :اي دختر علي بن ابي طالب !آيا تمامي زنان مهاجر در چنين عيد ،به مانند اين آراسته مي شوند ؟!

الدرس الثالث
به زودي نشانه هاي خود را به آنان نشان خواهيم داد…
قطعاً خداوند قرآن را براي هدايت انسان فرستاد (هر آينه قرآن به آئيني كه استوار تر است هدايت مي كند)قرآن تمام فرزندان بشر را با فرهنگ هاي متفاوتشان و در تمام زمان ها ،مورد خطاب قرار مي دهد ،به همين خاطر است كه مي بينيم شيوه هاي دعوتش با يك ديگر اختلافات فراواني دارد قرآن حجت ها و دلايل گوناگوني را به كار گرفته است تا تمامي گروه هاي مختلف را در بر بگيرد (و به راستي ما در اين قرآن از هر گونه مثلي براي مردم آورده ايم )
و آيات علمي در قرآن همان برخي از اين استدلال ها هستند كه انساني را خطاب مي كند كه دلش جز از راه علم و تجربه اطمينان كامل نمي يابد .
واينك به بعضي از اين آيات توجه كن :
تاريكي هاي دريا
(يا مانند تاريكي هايي است كه در درياي ژرف است كه موجي آن را مي پوشاند (و)روي آن موجي (ديگر )است …تاريكي هايي است كه بعضي بر روي بعضي قرار گرفته است )قرآن درباره پديده ي تاريكي دريا به ما خبر شگف انگيزي داده است و اين موضوعي است كه كشف نشده مگر در قرن اخير .در حقيقت انسان در گذشته قادر نبود كه بيشتر از بيست متر در دريا غواصي كند (به زير آب برود )…و در آن جا تاريكي نبود ..اما هم اينك او. (انسان) در اعماق دربا به كمك تجهيزات جديد بيشتر از دويست متر به خوبي غواصي مي كند ،پس در آن جا تاريكي شديدي مي يابيم .
اين آيه تصوير ديگري از دريا به ما مي دهد و آن وجود لايه هاي مختلفي از تاريكي است كه برخي از آنها از برخي ديگر تاريك تر است .
اكتشافات جديد ثابت كرده اند كه پرتونوراز هفت رنگ تشكيل مي شود(به وجودمي آيد )رنگ سرخ اولين رنگي است كه در دريا مخفي و محو مي شود !يعني ،اگر غواصي به شدت مجروح گردد و خون از او جاري شود ،خونش را جز به رنگ سياه نمي بيند ! و هر رنگي كه مخفي و پنهان مي شود (محو مي گردد ) بخشي از تاريكي را به وجود مي آورد و آخرين رنگ ها همان رنگ كبود (آبي) است كه در عمق دويست متري پنهان مي گردد و از آن جا (به بعد)تاريكي كامل است .
(و از هر چيزي دو گونه (نر و ماده )آفريديم ،اميد است كه عبرت گيرند )
خداوند انسان را آفريد و از او جفت نر و ماده قرار داد (هر آينه ما شما را از مرد و زني آفريديم )و اين دستگاه (آفرينش )فقط شامل انسان نيست ،بلكه عالم گياهان را نيز در بر گرفته است (و از همه ميوه ها در آن جفت جفت قرار داد )علاوه بر اين در آيه ي بعدي شمول و گستردگي بيشتري مي بينيد (و از هر چيزي جفت آفريديم )و كلمه ي «شي» بر جامد نيز دلالت مي كند ! پس آيا در جمادات نيز زوج (نر و ماده )وجود دارد ؟!
در ساليان اخير دانشمندان فيزيك كشف كرده اند كه الكترون زماني كه پيرامون هسته ي ما مي چرخد ،گويي آن جا جسم كوچك ناپيداي ديگري هست كه باري را حمل مي كند مخالف با الكترون و «پاد ماده »ناميده شد .(ناميده مي شود )پس دانشمندان نتيجه گرفتند كه هر جسمي همتايي دارد .
همانا فيزيك دان مسلمان محمد عبدالسلام برنده ي جايزه ي نوبل در فيزيك و كسي كه پژوهش هاي مهمي در موضوع جفت هاي ماده انجام داده است ،بعد از كسب جايزه ،سخنان شگفت آوري را اظهار كرده است .در آن جا كه به اين آيه ي قرآني اشاره مي كند (و از هر چيزي دو گونه «نر و ماده »آفريديم…)كه اين آيه در طي پژوهش هايش درباره ي پادهاي ماده براي او همانند يك حس پنهاني و يك الهام نيرومند بوده است .
در حقيقت ورود اين حقايق بزرگ و دقيق بر زبان انساني درس نخوانده كه در محيطي بي فرهنگ زندگي كرده است دليلي است كه او آنها را از كسي كه راز آسمان ها و زمين را مي داند ،دريافت كرده است ،(بگو كسي كه راز آسمان ها و زمين را مي داند ،آن را فرستاد)




الدرس الرابع
مادر شهيدان
دختر جوان شاعر در خانه ي سروري و رياست و دلاوري و سخنوري پرورش يافت ،پدرش رئيس قبيله و دو برادرش از فرماندهان و سواران (دلاوران )آن بودند .
ولي …چگونه (اين) خوشي و شادماني برايش پايدار مي ماند (مي توانست پايدار بماند )در حالي كه اوپدر و دو برادرش را در جنگ هاي قبيله اي از دست داده بود ؟! دختر جوان مصيبت و اندوه شديد احساس مي كرد .
تا اين كه
نور خورشيدي تازه بر شبه جزيره تابيد ..«خنساء»نزد پيامبر (ص) آمد ..آيات را شنيد ..احساس كرد كه آرامش در دلش افتاده است …برخي از اشعارش را سرود (خواند )و پيامبر (ص) را شنيد و از او خواست تا بشتر بسرايد .
و به اين ترتيب «دختر گريان عرب»متحول شد ..آيات (مربوز به )رستاخيز و قيامت و بهشت و دوزخ و نيكي و احسان ،زندگي تازه اي را به اوچشانيد .
پسران خود را با اين ارزش ها پرورش داد (تربيت كرد)و بعد از چند سال هنگامي كه جنگ ها شدت گرفت و سپاهيان ايمان و نور براي مقابله با كفر و ستمگري رهسپار شدند ،خنساء چهار فرزندش را جمع كرد و گفت :
اي فرزندان من ! با ميل و رغبت مسلمان شديد و با اختيار هجرت كرديد …شما مي دانيد ،خداوند چقدر ثواب فراوان براي مسلمانان در جنگ با كافران آماده كرده است .پس بدانيد كه سراي آخرت و جاوداني بهتر از سراي فنا پذير است .خداوند متعال فرمود (اي كساني كه ايمان آورديد ،صبور باشيد و يك ديگر را به صبر و پايداري سفارش كنيد و با آمادگي مراقب كار دشمن باشيد و از خدا بترسيد ،اميد است كه رستگار شويد …)
سپس برخاست و سلاح هاي آنان را آورد و لباس جنگ را يكي يكي بر آن ها پوشاند ،انگاه آنان را به سوي ميدان جنگ بدرقه كرد .
پسران با تكبير و «لا اله الا الله »گويان رهسپار شدند در حالي كه از خداوند مي خواستند كه دينش را به وسيله ي آنها تقويت نمايد و شهادت در راهش را روزي آنها گرداند .
در ميدان جنگ و نبرد
هنگامي كه اولين پسرش به شهادت رسيد هر كسي كه او را مي شناخت برايش دلسوزي كرد ..چگونه مواجه خواهد شدباخبرشهادت فرزندش بعداز،ازدست دادن پدرودوبرادرش ؟!..آنها نمي دانند آنچه بعداً به وقوع مي پيوندد ،عظمت بيشتري خواهد داشت !!
مسلمانان پيروز شدند …شهداءشمرده مي شوند ..چهار تن از آنها فرزند خنساء هستند ..واي …چگونه اين خبر را به او برسانيم ؟..او مي ميرد …واي …واي ..!
خنساء از مراجعت كنندگان ميدان جنگ استقبال مي كند …از كسي درباره ي فرزندانش سئوال نكرد وفقط سئوال او درباره ي خبرهاي جنگ است !هنگامي كه به پيروزي پي برد ،اشك هاي شادي بر چهره اش جاري شد در حالي كه «لا اله الا الله »مي گفت …
اي مادر
نه …نه …ممكن نيست …من گريه و زاري او را براي دو برادرش فراموش نمي كنم …گويا خنساء از چشم هاي گوينده ي خبر به آن پي برد ،پس گفت :آيا خداوندبا شهادت آنان مرا عزيز و بزرگوار نمود!
پس جواب داد :بله…بله …آن گاه زير لب زمزمه كرد :هرگز كساني را كه در راه كشته شده اند،مردم مپندار ،بلكه زنده اند و نزد پروردگارشان روز داده مي شوند)سپس چشم به افق دوخت در حالي كه مي گفت :
حمد و سپاس ويژه ي آن خدايي است كه با شهادت آن ها به من بزرگواري نمود و شرف داد و اميدوارم كه مرا با ايشان در جايگاه رحمتش جمع كند ،(محشور كند ).


الدرس الخامس
پيشگامان نور
در زنگ آخر بوديم ،خانم معلم به ساعتش نگاه كرد و گفت :درس كافي است !اما هم اكنون مي خواهم پيرامون جشني بزرگ كه هفته ي آينده در مدرسه ي ما برگزار مي شود ،سخن بگويم مي خواهيم در اين جشن شخصيتي را گرامي بداريم كه در ميان ما مقامي بزرگ و ارزش والايي دارد .بنابراين مي خواهم كه از اولياي خود براي حضور در آن دعوت كنيد .سرو صدا در كلاس زياد شد .برخي از دانش آموزان از برخي ديگر پرسيدند :چه كسي از نظر قدر و مرتبه بلندتر و از نظر مقام گرامي تر است …؟! معلم گفت :همه چيز آشكار خو.اهد شد.
زنگ به صدا در آمد و از كلاس خارج شديم .در راهرو و معلمم مرا صدا زد و گفت :اي سميره !فراموش نكن كه همراه مادرت در مراسم حاضر شوي .
و هنگامي كه به خانه رسيدم با پريشاني و ناراحتي وارد اتاق شدم و به مادرم سلام كردم و با ناراحتي به او گفتم :اين دعوتي است از پدران ومادران جهت شركت درجشن گرامي داشت .
لبخند زد و گفت :چيز زيبايي است ..با هم شركت خواهيم كرد .
در گوشه ي اتاق نشستم و به عكس پدرم نگاه كردم …:«اي كاش پدرم زنده بود تا با ما در جشن شركت مي كرد …دانش آموزان همراه پدران ومادران خود مي آيند .
مادرم با مهرباني به من گفت :سميرا ،چه مي گويي ؟! پدرت معلم بود ،درس و مدرسه را رها كرد تا از دين و كرامت و وطمنمان دفاع كند .او راست گوترين و نيكو كارترين مردم بود .در راه حق به شهادت رسيد تا دوستان تو بتوانند در امنيت و آسايش زندگي كنند …و اين عزت و افتخاري است براي تو .تو دختر شهيد هستي و اين امر بزرگي است .
سخن مادرم را نمي فهميدم …فكر مي كردم كه پدرم فراموش شده است و يادي از او باقي نمانده است .آن شب به ياد روزهايي كه پدرم همراه ما بود ،خوابيدم …!
مدرسه شلوغ بود .در سالن مدرسه جايي براي نشستن نبود .من و مادرم در آخر سالن نشستيم،مدير آمد و به ما اصرار مرد كه درجلو بنشينيم .
مراسم آغاز شد .هنگامي كه پرده كنار زده شد …زير نورهاي رنگارنگ سرخ و زرد و سبز عكس بزرگي را از پدرم ديدم …بسيار شگفت زده شدم …نمي توانستم باور كنم كه اين پدرم است …
هان !اين مراسم براي بزرگ داشت پدرم برپا شده است .
خانم مدير مقابل جمع ايستاد و شروع به سخن گفتن كرد .
مادر اين جا جمع شده ايم تا انساني را گرامي بداريم كه خود را فدا كرده و از عقيده و كرامت ملتش دفاع كرد ..شهيدان در ياد و خاطر ما هستند .آنها از نظر ايمان و عمل بهترين مردم اند …بنابراين هرگز آنان رافراموش نخواهيم كرد …و ما ياد آن ها را همانند چراغي بدانيم كه ما را به راه حق هدايت مي كند .
قلبم به شدت شروع به تپيدن كرد .بع كس پدرم مي نگريستم .گويا به من لبخند مي زد ،زماني كه غرق انديشه هايم بودم ،مادرم مرا صدا زد :برخيز دخترم خانم مدير تورا صدا مي زند ..پس شنيدم كه مي گفت :از دخترم سميرا مي خواهم كه بيايد و اين هديه را اطراف مدرسه بگيرد .
در حالي كه حاضران صلوات مي فرستادند و با خوشحالي دست مي زدند ،به سوي تريبون رفتم !




الدرس السادس
غنيمت شمردن فرصت
1-در هنگام فرصت بشتاب و عجله كن(فرصت را غنيمت بدان )و بر حذر باشد از فوت و از دست آن /زيرا رسيدن به عزت و بزرگواري در دستيابي به فرصت هاست .
2-روزگار كودكي عمرت راغنيمت بشمار/پس اگر آن (عمر) به پيري پيوست ،نقصان مي يابد .
3-دنيا تنها مانند خيالي گذراست /كه به ندرت باقي مي ماندو همچون اخباري است كه روايت مي شود .
4-سعي و تلاش خود را به كار بند و بدان كه هر كس /بامدادان به شكار اقدام كند ،صيد و شكار مي يابد ؛(شكار كرده است )
5-حرص و آزرا رها كن تا در آسايش زندگي كني /هر كه حرص و طمع ورزد خيلي كم به آرزوهايش مي رسد .
6-گاهي به چيزي كه به سود و نفع آن اميدواري ،ضرر و زيان مي رساند /چه بسا تشنه اي كه آب صاف در گلويش گير كند .
7-اين پند و حكمت پيري فرزانه و داناست /پس آن را غنيمت بدان،زيرابهترين دستاورد است !
-با رودي متولد مصر است .تلخي و شيريني زندگي را چشيده است .پس تجربه هاي ارزشمندي در زندگي اش جمع كرد .شاعر در اين قصيده ،جوانان را به استفاده از فرصت ها براي دست يابي به شرف و بزرگواري ،تشويق كرده است و معتقد است كه در اين زندگي فقط افراد تلاش گرد ،موفق مي شوند .و مي بيند كه مردم در جامعه ي خود ،عمرشان را تلف مي كنند مگر صاحبان اخلاق بزرگوارانه و آن كسي كه حقيقت زندگي را شناخته است .بارودي احساس كرده است كه كشورش را جز تنبلي و سستي رنج نمي دهد ،بنابراين به سعي و تلاش و كار فرا مي خواند .

الدرس السابع
به قرآن پناه ببريد !
پيامبر اكرم (ص( فرمود :«وقتي كه فتنه ها همچون پاره هاي شب سياه و تاريك بر شما پوشيده شد پس به قرآن پناه ببريد ».
قرآن نور و هدايت گري است كه جامعه ي بشري را از مرگ به سوي زندگي و از نا اميدي به اميدواري و از سستي و تنبلي به سوي نشاط و از سكون به حركت ،در مي آورد .و به مردم اجازه نمي دهد كه دنيا را به بهانه ي دستيابي به آخرت ،رها كنند ،بلكه دنيا را وسيله اي براي رسيدن به آخرت ،قرار مي دهد .
و هم اينك به برخي آيات درباره ي اين موضوع ،توجه كن :
همانا قرآن كريم بخشش هاي طبيعي و نعمت هاي الهي را رزقي براي انسان و وسيله اي براي بقا ودوام زندگي اش و عاملي براي حركتش به سوي كمال و رشد،شمرده است. (واز آسمان،آبي پربركت فرودآورديم،پس بدان(وسيله)باغ ها رويانيدم…براي روزي بندگان) بنابراين انسان را از محروم كردن اين نعمت ها بر خودش ،بازداشت (اي كساني كه ايمان آورده ايد ،چيزهاي پاكيزه اي را كه خدا براي شما حلال كرده ،حرام مشماريد )و اين فراخواني يك پيام عمومي براي تمامي فرزندان بشر است ،و ويژه ي ثروتمندان نيست (بگو :زيورهايي را كه خدا راي بندگانش پديد آورده ،و روزهاي پاكيزه را چه كسي حرام گردانيده ؟بگو :اين (نعمت ها )در زندگي دنيا براي كساني است كه ايمان آورده اند)
بايد كه انسان براي استفاده و بهرا از اين نعمت ها در راه حركتش به سوي كمال و رشد ،تلاش كند و مسؤوليت خويش را در برابر آفريده اش فراموش نكند .امام علي (ع)فرمود :«هر آينه خداوند دوست دارد كه تأثير نعمت را برروي بنده اش ،ببيند »پس هركه نعمت ها را با استفاده در مسير ناحق تباه كند ،نسبت به آنها كفر ورزيده است .
در حقيقت قرآن تاكيد مي كند كه اين جهان داراي سنت ها و قوانين غير قابل تغيير است (و هرگز براي سنت خدا دگرگوني نخواهي يافت )و هر كه از اين سنت ها استفاده كند .به هدفش مي رسد .و هيچ فرقي در آن ميان وجود ندارد كه انسان به خدا ايمان داشته باشد يا نداشته باشد ،مسلمانان يا غير مسلمانان باشد ،زيرا نام ها و عنوان ها هيچ ارزشي ندارند تا زماني كه همراه عمل نباشند !
وقتي كه رسول خدا(ص) مكه را فتح كرد ،برروي «صفا» ايستاد و گفت :«اي فرزندان هاشم ،اي فرزندان عبدالمطلب …نگوييد كه محمد از ماست .قسم به خدا دوستان من از ميان شما و غير شما جز پرهيزكاران نيستند ..همانا عمل من براي من و عمل شما براي شماست »
و اين انسان نا اميد نمي شود ،اگرچه ببيند نيروهاي كفر برجهان مسلط هستند ،زيرا او ايمان آورده است به اين كه (زمين را بندگان شايسته و صالح من به ارث مي برند )و مي داند كه فقط حق ماندگار است و(باطل نابود شدني است )
(و مي خواهيم كه منت نهيم بركساني كه درزمين به استضعاف كشيده شده اند و آنان را پيشوايان گردانيم ،و ايشان را وارث (زمين كنيم )

=========================================

=========================================

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر